رونمایی از وب سایت جدید مجله اتاق فرار..!

۷ تا از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی که تاکنون انجام شده است!

آزمایشهای روانشناختی

از «آزمایش آلبرت کوچولو» که یک نوزاد درمانده را به وحشت انداخت تا «مطالعه هیولا» که سعی کرد کودکانی که لکنت زبان نداشتند را به کودکان دارای لکنت زبان تبدیل کند، این‌ها برخی از آزاردهنده‌ترین آزمایش‌های روانشناسی هستند که تاکنون روی انسان‌ها انجام شده‌اند. با ما همراه باشید تا ۷ مورد از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی را برایتان آشکار کنیم.

فهرست محتوا نمایش

علم روانشناسی و آزمایش‌های انسانی

روانشناسی یک رشته علمی نسبتا جدید است. البته تحقیق در مورد عملکرد ذهن انسان از نظر فنی به یونانیان باستان بازمی‌گردد. بعدها «ویلهلم ووندت» در سال ۱۸۷۳ کتابی با عنوان «اصول روان‌شناسی فیزیولوژیکی» به چاپ رساند که بسیاری به آن استناد کردند. همچنین اولین آزمایشگاه روانشناسی را در سال ۱۸۷۹ به عنوان خاستگاه مدرن این رشته تاسیس کرد. به این ترتیب روانشناسی در دهه ۱۸۰۰ به طور رسمی به حوزه‌ای برای مطالعات آکادمیک و علمی تبدیل شد.

ووندت اساسا بر مطالعه آگاهی انسان متمرکز بود و چندین روش تجربی را برای پیشبرد تحقیقات خود به کار گرفت. کار این پروفسور آلمانی بسیار «در زمان» بود و با معیارهای امروزی می‌توان آن را غیرعلمی دانست، اما تاثیر او در این زمینه غیرقابل انکار است.

بیش از یک قرن پس از اینکه ووندت آزمایشگاه روانشناسی خود را افتتاح کرد، حوزه روانشناسی به طور تصاعدی رشد کرد و محققان به درک عمیق‌تری از ذهن و رفتار انسان دست یافتند. با این حال، برخی گام‌های اشتباه جدی در این راه وجود داشته است.

انجمن روانشناسی آمریکا (APA) اولین کد اخلاقی خود را در سال ۱۹۵۳ ایجاد کرد. قبل از آن، آزمایش‌های روان‌شناسی انسانی خطرات بالقوه‌تری داشتند. دستورالعمل‌های اصلی، البته، در طول ۷۰ سال گذشته نیز اقتباس شده و به آن اضافه شده‌اند و دلیل خوبی هم دارد.

وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی

در ادامه، هفت نمونه از آزمایش‌های روان‌شناسی نگران‌کننده و به شدت غیراخلاقی را که بر روی سوژه‌های انسانی انجام شده‌اند، مشاهده خواهید کرد.

 

آزمایش آلبرت کوچولو (1920)

 

آزمایش آلبرت کوچولو (۱۹۲۰)

آزمایش‌های «ایوان پاولوف» در زمینه شرطی شدن کلاسیک شاید مشهورترین آزمایش‌های روان‌شناسی (و البته زمینه ساز یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی) تمام دوران باشند. این روانشناس روسی دریافت که می‌تواند سگ‌ها را با شنیدن صدای زنگ شام (حتی اگر شامی در جلوی آن‌ها نباشد) با تداعی در ذهن‌شان بین زنگ خوردن و صرف شام، شرطی کند که آب دهانشان را بیرون بیاورند.

حدود ۲۰ سال بعد، در سال ۱۹۲۰، «جان واتسون» و «روزالی راینر»، محققین دانشگاه جانز هاپکینز، تلاش کردند ثابت کنند که شرطی‌سازی کلاسیک می‌تواند به همان اندازه که روی سگ‌های پاولوف مؤثر بود، روی انسان‌ها نیز کار کند. آزمایشات آن‌ها اکنون به عنوان «آزمایش آلبرت کوچک» شناخته می‌شوند.

حیوانات پرزدار و صدای چکش

در طول دوره مطالعه، واتسون و راینر به یک نوزاد نه ماهه که او را «آلبرت کوچک» می‌نامیدند، چندین حیوان پرزدار مانند خرگوش و موش سفید عرضه کردند. در ابتدا، نوزاد واکنش منفی به هیچ یک از حیوانات نشان نداد و حتی سعی کرد آن‌ها را نوازش کند.

اما پس از آن، هنگامی که دوباره یکی از این حیوانات به او ارائه شد، محققان با یک چکش به لوله فولادی ضربه زدند. صدای ناگهانی و بلند، کودک را ترساند و او شروع به گریه کرد.

در نهایت، آلبرت از هر چیزی که شبیه حیوانات پرزدار بود ترسید، از جمله سگ‌های خانواده‌اش و ماسک ریشو بابانوئل. مادرش که متوجه شد او چقدر آسیب دیده، قبل از اینکه واتسون و راینر تلاش کنند شرطی‌سازی را معکوس کنند، او را از مطالعه بیرون کشید.

تحلیل این آزمایش

این مطالعه به چند دلیل بحث برانگیز است. اولا، ایجاد پاسخ ترس نوعی آسیب روانی بوده که در آزمایش‌های مدرن ممنوع است (در آن زمان نیز به شدت مورد انتقاد قرار گرفت). دوما، مطالعه فقط یک سوژه داشت که به طور موثر آن را بی‌معنا می‌کرد، زیرا مطالعاتی با این ماهیت به حجم نمونه بسیار بزرگ‌تری برای نتیجه‌گیری نیاز دارند. این موارد باعث شد تا آزمایش به عنوان یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی شناخته شود.

با این حال، بدتر از همه این است که سرنوشت نهایی آلبرت تا به امروز ناشناخته مانده است، و از آنجایی که شرطی شدن او هرگز معکوس نشد، او احتمالا بقیه عمر خود را با ترس از اشیا و حیوانات بی ضرر گذراند.

 

آزمایش حالت چهره لندیس

 

آزمایش حالت چهره لندیس (۱۹۲۴)

در اوایل دهه ۱۹۲۰، روان‌شناس «کارنی لندیس» کنجکاو شد که آیا همه انسان‌ها در واکنش به احساسات یکسان، حالات چهره یکسانی دارند یا خیر؟ او می‌خواست پاسخی برای این سوال پیدا کند، اما یک مسئله مهم وجود داشت، لندیس باور نداشت که مردم بتوانند چهره‌هایی را که وقتی واقعا احساسات خاصی را تجربه می‌کنند می‌سازند، عمدا تکرار کنند. بنابراین طبق گفته «گیزمودو»، لندیس به دنبال برانگیختن احساسات واقعی در سوژه‌های آزمایشی خود بود و سپس از چهره آن‌ها عکس می‌گرفت تا حالت‌هایشان را تحلیل کند.

اما لندیس به جای برانگیختن احساسات مثبت در سوژه‌هایش (مثلا شادی، خنده یا کنجکاوی) می‌خواست قیافه‌هایی را که آن‌ها هنگام تجربه احساسات منفی ایجاد می‌کردند، در آزمایش‌های روان‌شناسی خود به تصویر بکشد.

 


 

مقاله پیشنهادی برای مطالعه:

۵ راه برای بهبود توانایی شناختی

 


 

بریدن سر موش در آزمایش لندیس یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی

او با مارکر، روی صورت سوژه‌هایش خطوطی می‌کشید و سپس موقعیت‌هایی را ایجاد می‌کرد که در آن‌ها ترس، درد، انزجار و غم را تجربه می‌کردند. برای مثال، سوژه‌هایش را شوکه می‌کرد تا از آن‌ها عکسی با درد بگیرد یا با قرار دادن دستانشان در سطل قورباغه‌های زنده، آن‌ها را منزجر می‌کرد.

اما این تجربیات در مقایسه با آزمون نهایی لندیس کم اهمیت بودند. در پایان آزمایش روانشناسی، لندیس به سوژه یک موش می‌داد و به او دستور می‌داد تا سر جونده را ببرد. به طور طبیعی، برخی از سوژه‌ها تصور می‌کردند که او شوخی می‌کند یا برای ایجاد قیافه‌های دیگر مانند سردرگمی در حال آزمایش است.

اما این آزمایش یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی بود. لندیس شوخی نداشت. او دوباره به سوژه‌هایش دستور می‌داد که سر موش‌های جلوی خود را جدا کنند. اگر آن‌ها امتناع می‌کردند، او این کار را در حالی که تماشا می‌کردند برای آن‌ها انجام می‌داد؛ همانطور که قیافه‌های وحشت‌زده آن‌ها در دوربین ثبت می‌شد.

این نه تنها فوق‌العاده ظالمانه بود، بلکه هیچ نتیجه‌ی پیشگامانه‌ای نیز به همراه نداشت. نتیجه‌گیری او این بود که قیافه‌های طبیعی که مردم ایجاد می‌کردند، تفاوت‌های زیادی را بین خودشان نشان می‌دادند. در برخی موارد که انتظار می‌رفت، هیچ ابراز احساساتی وجود نداشت.

 

مطالعه هیولا

 

مطالعه هیولا (۱۹۳۹)

در دهه ۱۹۳۰، به طور گسترده پذیرفته شد که لکنت زبان یک وضعیت کاملا فیزیولوژیکی است که احتمالا ریشه در برخی سیگنال‌های مغزی درست هدایت نشده، دارد. در نتیجه، بسیاری از مردم تصور می‌کردند که اگر لکنت دارید، این چیزی است که با آن متولد شده‌اید و باید برای همیشه با آن زندگی کنید.

«وندل جانسون»، روانشناس و آسیب‌شناس گفتار در دانشگاه آیووا، به شدت با این اظهارنظر مخالف بود. به گفته «نیویورک تایمز»، داستان خود جانسون این نظریه را به چالش می‌کشید. او گفته بود که تا پنج یا شش سالگی کاملا خوب صحبت می‌کرده و سپس معلمی به پدر و مادرش گفته بود که او شروع به لکنت کرده است.

ناگهان، این موضوع تمام چیزی بوده است که او می‌توانسته به آن فکر کند. او استدلال می‌کرد که تمرکز و نگرانیش او را به ناچار به لکنت مبتلا کرد. بنابراین، نظریه جانسون این بود که لکنت از دهان کودک آغاز نمی‌شود، بلکه از گوش والدین شروع می‌شود.

سرزنش و تحقیر کودکان

برای آزمایش این نظریه که اکنون به یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی تبدیل شده است، جانسون به یکی از دانشجویان فارغ التحصیل روانشناسی بالینی خود به نام «مری تودور» دستور داد تا ۲۲ کودک یتیم را به عنوان شرکت کنندگان در یک پژوهش (که اکنون به عنوان مطالعه هیولا شناخته می‌شود) انتخاب کند که برخی از آن‌ها لکنت داشتند و برخی دیگر لکنت نداشتند. سپس به طور تصادفی بچه‌ها را به دو گروه «گوینده عادی» و «لکنت زبان» تقسیم می‌کرد.

صرف نظر از اینکه کودکان هر دو گروه واقعا لکنت داشتند یا خیر، بر اساس گروهی که در آن قرار گرفتند با آن‌ها رفتار شد.

سپس، در طول حدود پنج ماه در سال ۱۹۳۹، تودور بارها با کودکان ملاقات کرد تا گفتار آن‌ها را ارزیابی کند. کودکان گروه «گویندگان عادی» – صرف نظر از اینکه لکنت داشتند یا نه – به خاطر گفتارشان مورد تحسین قرار گرفتند. حتی آن دسته از بچه‌های این گروه که لکنت داشتند نیز تشویق شدند و به آن‌ها گفته شد که به زودی بر لکنت چیره خواهند شد. از سوی دیگر، کودکان گروه «لکنت» مورد سرزنش و تحقیر قرار گرفتند.

 


 

مقاله پیشنهادی برای مطالعه:

۱۰ سرقت بانکی بزرگ و بی‌سابقه در تاریخ

 


 

 بررسی نتایج مطالعه هیولا به عنوان یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی

ظاهرا جانسون معتقد بود که این مطالعه ثابت می‌کند که می‌توان لکنت زبان را ساخت. یعنی اظهار نظر در مورد گفتار افراد غیر لکنت‌کننده می‌تواند آن‌ها را به افراد لکنت‌کننده تبدیل کند. اما به زودی نشان داده شد که اینطور نیست.

متاسفانه، برخی از کودکان بدون لکنت در این مطالعه، تیک‌های همراه لکنت، مانند خودآگاهی در مورد گفتارشان یا تمایل به کناره گیری از افراد دیگر را ایجاد کردند. و این تیک‌ها برای بسیاری از شرکت کنندگان تا چندین دهه پس از پایان پژوهش باقی ماند. بیهوده نیست که این آزمایش یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی است.

در سال ۲۰۰۳، «ایوان دوتیت»، وکیل کانزاس سیتی که وکالت برخی از آخرین شرکت کنندگان بازمانده این مطالعه را در دعوی قضایی علیه ایالت آیووا و دانشگاه آیووا به عهده داشت، در مورد تجربه آن‌ها گفت: «حتی اگر صحبت این افراد دقیقا خراب نشده باشد، زندگی آن‌ها خراب شده است. «کاترین میچام» در تمام عمرش خود را یک آدم عجیب و غریب تصور می‌کرد. او هنوز از صحبت کردن متنفر است، به جز با خانواده‌اش و چند نفر در کلیسایش او یک خانم بسیار غمگین است.»

 

آزمایش میلگرام

 

آزمایش میلگرام (۱۹۶۱)

«استنلی میلگرام»، روانشناس دانشگاه ییل، مجذوب دفاع از افسر نازی و سرهنگ دوم «آدولف آیشمن» بود، که ادعا می‌کرد در رابطه با جنایات خود علیه بشریت در طول جنگ جهانی دوم، عامل مسئول نیست. آیشمن اصرار داشت که فقط از دستورات پیروی می‌کرد.

میلگرام می‌خواست دفاع آیشمن را مورد آزمایش قرار دهد؛ آیا ممکن است یک فرد معمولی صرفا به این دلیل که به او دستور داده شده بود به قتل سوق داده شود؟

آزمایش میلگرام به عنوان یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی چگونه انجام شد؟

در ابتدا، میلگرام یک نظرسنجی انجام داد؛ با اتفاق نظر عمومی موافق بود که اکثر مردم به میل خود یک غریبه را فقط به این دلیل که شخصی به آن‌ها دستور داده بود، نمی‌کشند. اما میلگرام داده‌های قطعی‌تری می‌خواست.

بنابراین، در ژوئیه ۱۹۶۱، پژوهشی طراحی کرد که اکنون به عنوان «آزمایش میلگرام» شناخته می‌شود. آزمایش شامل یک سوژه آزمایشی بود که گمان می‌کرد در یک آزمون حفظی شرکت می‌کند. او در یک طرف دیوار می‌نشست و به شخصی در طرف دیگر دیوار، زمانی که نمی‌توانست به سوالی درست پاسخ دهد، شوک الکتریکی وارد می‌کرد.

اما این شخص دوم از ماهیت واقعی آزمون (در واقع یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی) آگاه بود. شوک الکتریکی واقعی نبود. حفظ کردن، هدف آزمایش روانشناسی نبود. در اتاق دیگر، این نفر دوم نوارهایی داشت که حاوی صدای جیغ و فریاد ضبط شده بود که وقتی سوژه آزمایشی شوک الکتریکی را انجام داد، آن‌ها را پخش کند.

شرکت‌کننده سوم با کت آزمایشگاهی پشت سوژه آزمایشی می‌نشست و وانمود می‌کرد که امتحان را با فردی که در طرف دیگر دیوار قرار داشت انجام می‌دهد.

با هر پاسخ نادرست، فردی که روپوش آزمایشگاهی می‌پوشید به سوژه آزمایشی دستور می‌داد، ولتاژ شوکی را که وارد می‌کند، افزایش دهد. سه کلید آخر هر کدام با علائم هشدار دهنده ولتاژ بالا مشخص شده بودند.

همانطور که آزمایش ادامه داشت، نوارها به طور فزاینده‌ای صداهای ضبط شده فریادهای درمانده و دردناک پخش می‌کردند. آزمایش‌شونده همچنین به دیوار می‌کوبید، التماس می‌کرد که او را بگذارند بیرون برود و نوشته‌ای درباره داشتن یک بیماری قلبی ارائه می‌کرد. بااین‌حال، پس از شوک هفتم، کاملا ساکت می‌شد، یعنی بیهوش شده یا حتی ممکن است مرده باشد.

بااین‌حال، فردی که روپوش آزمایشگاهی پوشیده بود، سوژه را تشویق می‌کرد تا آخرین سوئیچ (که ۴۵۰ ولت و به طور بالقوه کشنده بود)، به آزمایش‌شونده شوک‌های بالاتری وارد کند.

 


 

مقاله پیشنهادی برای مطالعه:

علم وحشت: پژوهش در ایجاد واکنش وحشت در بشر

 


 

نتایج آزمایش

در پایان، میلگرام احساس کرد که مدرکی پیدا کرده است که نشان می‌دهد در صورت دستور یک مقام، یک فرد معمولی واقعا می‌تواند مجبور به اعمال فجیع خشونت شود. بالاخره ۲۶ نفر از ۴۰ سوژه تا ۴۵۰ ولت و همه تا ۳۰۰ ولت بالا رفتند. با این حال، دیگران در این زمینه از تکنیک او انتقاد کردند و استدلال کردند که او ممکن است در عوض، حقیقت نگران‌کننده‌ای را در مورد انواع افرادی که در آزمایش‌های ییل شرکت می‌کنند، کشف کرده باشد. این استدلال بعدا زمانی تقویت شد که تکرار نتایج در هنگام استفاده از گروه‌های نمونه متنوع‌تر دشوار بود. به این ترتیب یکی دیگر از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی دنیا نیز اینگونه به پایان رسید.

 

دیوید ریمر

 

تغییر جنسیت اجباری دیوید ریمر (۱۹۶۵)

«ران» و «جانت رایمر» در سال ۱۹۶۵ در بیمارستانی در وینیپگ کانادا صاحب پسران دوقلو شدند. آن‌ها نام پسرانشان را «بروس» و «برایان» گذاشتند. برای هشت ماه، این واقعیت آن‌ها بود. اما بروس و برایان هر دو در ادرار کردن مشکل داشتند و در نهایت تشخیص داده شد که مبتلا به «فیموز» هستند؛ این بیماری از جمع شدن پوست ختنه گاه جلوگیری می‌کند.

شروع ماجرا

خانواده رایمر برای بهبود این وضعیت، پسران خود را به بیمارستان بردند تا ختنه شوند. بروس اولین نفر از این دوقلو بود که تحت عمل جراحی قرار گرفت. جراح او به جای تیغ از سوزن الکتروکوتر استفاده کرد و به طور تصادفی آلت تناسلی نوزاد را سوزاند. برایان هرگز به اتاق عمل منتقل نشد و فیموز او در نهایت خود به خود بهبود یافت.

تغییری که تبدیل به یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی شد

رایمرها نمی‌دانستند که با بروس چه کنند؛ یعنی تا زمانی که یک برنامه تلویزیونی با حضور روانشناس «جان مانی»، یکی از شناخته‌ شده‌ترین محققین جنسی در ایالات متحده، توجه آن‌ها را جلب کرد.

مانی این نظریه را مطرح کرد که بچه‌ها تا دو سالگی از نظر جنسیتی خنثی هستند و بنابراین والدین می‌توانند جنسیت فرزندشان را در یکی دو سال اول زندگی آن‌ها از لحاظ رفتاری تحت تاثیر قرار دهند.

ریمرها با این باور که مانی می‌تواند کمک کند، به او نامه فرستادند. او پاسخ داد و آن‌ها برای ملاقات با او در بیمارستان «جانز هاپکینز» در بالتیمور، به مریلند سفر کردند. سپس او راه حلی برای وضعیت آن‌ها پیشنهاد کرد. او گفت: «بروس جوان را اخته کنید، یک واژن مصنوعی به او بدهید و او را به عنوان یک دختر بزرگ کنید.». این گفته، شروع یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی بود.

خانواده رایمر با پیشنهاد مانی موافقت کردند و بروس را به «برندا» تغییر نام دادند و هزینه عمل جراحی تغییر جنسیت و همچنین مکمل‌های استروژن را پرداخت کردند.

رایمرها هر سال با مانی ملاقات می‌کردند تا بتواند رشد دوقلوها را مشاهده کند. مانی سرانجام این مشاهدات را در سال ۱۹۷۵ به کتابی با عنوان «امضاهای جنسی» تبدیل کرد و در آن درباره «برندا» نوشت:

«این دختر قبلا پیراهن را به شلوار ترجیح می‌داد، از روبان‌های مو، دستبند و بلوزهای پرزرق و برق خود لذت می‌برد و دوست داشت معشوقه کوچک پدرش باشد. در تمام دوران کودکی، لجبازی و انرژی فیزیکی فراوانی که با برادر دوقلویش به اشتراک می‌گذاشت و آزادانه خرج می‌کرد، از او یک دختر تام‌بوی، اما به هر حال یک دختر ساخته است.»

 


 

مقاله پیشنهادی برای مطالعه:

روایتی از رازهای پنهان هتل سیسیل – Cecil Hotel

 


 

نتایج

مانی از جراحی تغییر جنسیت و آزمایش روانشناسی به عنوان یک موفقیت یاد کرد، اما این یک دروغ جسورانه بود. در حقیقت، برندا در طول دوران کودکیش با مسائلی مانند هویت جنسیتی و قلدری دست و پنجه نرم می‌کرد. او اغلب به والدینش به خاطر احساس پسر بودن شکایت می‌کرد و این راز صدمات زیادی به بقیه اعضای خانواده نیز وارد می‌کرد. ران رایمر الکلی شد، جانت رایمر اقدام به خودکشی کرد و برایان رایمر مواد مصرف کرد.

هنگامی که دوقلوها وارد دوران نوجوانی خود شدند، والدین آن‌ها در نهایت حقیقت را در مورد دوران نوزادی‌شان به آن‌ها گفتند؛ برای برندا ناگهان همه چیز منطقی شد. رایمر که اکنون به عنوان پسری به نام دیوید زندگی می‌کند، جراحی‌های متعددی را پشت سر گذاشت تا دوباره به یک مرد تبدیل شود.

بااین‌حال استرس فیزیکی در کنار چالش‌های مداوم سلامت روان (که نتایج وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی هستند)، دیوید رایمر را وادار به انجام کاری کردند که مدت‌ها به آن فکر می‌کرد. او در اوایل ۲۰ سالگی چندین بار اقدام به خودکشی کرد و اگرچه به نظر می‌رسید که زندگیش بعدا بهتر شد (او در نهایت ازدواج کرد و ناپدری سه فرزند شد) متاسفانه در سال ۲۰۰۴ با خودکشی مرد. او فقط ۳۸ سال داشت.

 

آزمایش زندان استنفورد

 

آزمایش زندان استنفورد (۱۹۷۱)

در سال ۱۹۷۱ «فیلیپ زیمباردو» روانشناس استنفورد، از نیروی دریایی و تفنگداران دریایی ایالات متحده کمک هزینه‌ای دریافت کرد تا آزمایشی روانشناختی انجام دهد که به طور ایده آل به آنها کمک می‌کرد تا درک عمیق‌تری از تعاملات و پویایی بین زندانبانان و ساکنان زندان به دست آورند.

نحوه انجام آزمایش

برای انجام این پژوهش که اکنون به عنوان «آزمایش زندان استنفورد» شناخته می‌شود، زیمباردو ۲۴ مرد جوان را در «سالن جردن دانشگاه استنفورد» جمع آوری کرد. زیمباردو و همکارانش زیرزمین ساختمان را به یک زندان ساختگی تبدیل کرده بودند حال‌آنکه زیمباردو سرپرست آن بود. او به طور تصادفی برای هر یک از مردان جوان نقشی تعیین کرد: زندانی یا نگهبان.

در ۱۳ آگوست ۱۹۷۱، شب قبل از شروع آزمایش، زیمباردو قوانینی را برای ۱۲ نگهبان خود وضع کرد. آن‌ها قرار بود به طور شبانه روزی (که به سه شیفت هشت ساعته تقسیم شده بود) بر زندانیان نظارت کنند. آن‌ها به شلوارهای خاکی رنگ مازاد نظامی و باتوم‌های چوبی مجهز بودند. به آن‌ها دستور داده شد که زندانیان را نزنند. بااین‌حال، همچنین به آن‌ها گفته شد که در نحوه رفتار با زندانیان، آزادی عمل گسترده‌ای دارند.

 


 

مقاله پیشنهادی برای مطالعه:

راههای موثر برای تقویت تمرکز و قدرت ذهن

 


 

ماجراهای هر روز یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی

یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی شروع شده بود. اولین روز آزمایش نسبتا بدون حادثه بود، اما در آن شب، نگهبانان تصمیم گرفتند با بیرون آوردن تشک‌ها از سلول‌های آن‌ها و ایجاد صداهایی که خواب آن‌ها را مختل کند، برخی از زندانیان را تنبیه کنند.

تا ظهر روز دوم، یکی از زندانیان دچار اختلال شد و از این پژوهش معاف شد؛ اما این معافیت بعد از یک بازپرسی عفو مشروط ساختگی و اقامت طولانی‌مدت در حبس انفرادی (که واقعا به اندازه یک کمد نگه‌داری جارو کوچک بود) انجام شد.

سپس، سایر زندانیان شروع به یاغی شدن کردند. آن‌ها شروع به سرپیچی از دستورات نگهبانان نمودند و چند نفر، خود را در سلول‌هایشان حبس کرده بودند. این در اصل یک شورش بود. اگرچه نگهبانان در پایان شیفت خود آزاد بودند که به خانه بروند، بسیاری از آن‌ها برای سرکوب این شورش، اضافه کاری ماندند.

پس از خروج کارکنان بالینی (که آزمایش را مشاهده می‌کردند)، نگهبانان شروع به انفجار کپسول‌های آتشنشانی نزدیک زندانیان کردند، سلول‌های آن‌ها را بیش از حد شلوغ کردند، و آن‌ها را مجبور کردند با سطل به دستشویی بروند، سپس سطل‌ها را در سلول‌هایشان خالی کردند. آن‌ها زندانیان را مجبور کردند ساعت‌ها در وضعیت‌های ناخوشایند برهنه بایستند و آن‌ها را برای مدت طولانی در انفرادی حبس کردند.

در روز سوم، زیمباردو متوجه شد که حدود یک سوم نگهبانان نشانه‌هایی از سادیسم واقعی را نشان می‌دهند. اما خود زیمباردو نیز به طرز نگران کننده‌ای در این آزمایش روانشناسی غوطه‌ور شده بود و عینیت او از بین رفته بود. او خودش را در تخیلات تاریک خودش گرفتار کرد. در روز چهارم، برخی از زندانیان دست به خودکشی زدند و کنترل خود را بر واقعیت از دست دادند.

پایان آزمایش

این آزمایش روانشناسی که یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی دنیاست، تنها در روز ششم به پایان رسید، زمانی که زیمباردو دوست دخترش را به عنوان ناظر به زندان ساختگی آورد و شوک و انزجار او به عنوان زنگ خطری برای زیمباردو عمل کرد. او اعلام کرد که این آزمایش به پایان رسیده است. اگرچه نتایج این آزمایش در نهایت تاثیر عمیقی بر سیستم زندان‌های آمریکا گذاشت، اما همچنین به عنوان نمونه‌ای غم‌افزا از انحطاطی بود که مردم را می‌توان به آن سوق داد.

 

پروژه بیزاری

 

پروژه بیزاری (۱۹۷۱-۱۹۸۹)

از سال ۱۹۴۸ تا اوایل دهه ۱۹۹۰، آفریقای جنوبی تحت آپارتاید (یک سیستم جداسازی نژادی اجباری تحت حاکمیت یک دولت استبدادی)، فعالیت می‌کرد. در این مقطع زمانی، تعداد زیادی از روانپزشکان نیز همچنان بر این عقیده بودند که همجنس‌گرایی یک بیماری روانی است.

در همین حال، «انجمن روانپزشکی آمریکا» در سال ۱۹۷۳ همجنس‌گرایی را از «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی» حذف کرد. در آمریکا این تغییر، تمایل بسیاری از روانپزشکان به پیگیری درمان‌های بالقوه برای همجنس‌گرایی را از بین برد؛ اما در آفریقای جنوبی، و به ویژه در نیروی دفاعی آفریقای جنوبی، چنین نبود.

بررسی سربازان وظیفه در یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی

بر اساس پژوهشی که توسط روانپزشک قانونی «رابرت ام. کاپلان» انجام شد، با تشدید نظامی شدن جمعیت سفیدپوست آفریقای جنوبی به دنبال ایجاد نظام وظیفه عمومی در سال ۱۹۶۷، پزشکان و کشیشان نیز شروع به بررسی منظم رده‌های سربازان وظیفه برای همجنس‌گرایان کردند.

نحوه انجام آزمایش و نتایج آن

هر همجنسگرای شناسایی شده در یک بخش روان‌پزشکی در «پرتوریا» تحت یک سری آزمایش‌های بی‌رحمانه قرار می‌گرفت. نحوه انجام این آزمایش به عنوان یکی از وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی به این صورت بود. ابتدا به آن‌ها عکس‌های سیاه و سفید مردان برهنه درحالی‌که به آن‌ها شوک الکتریکی داده شده بود، نشان داده شد. سپس، به آن‌ها دو صفحه وسط مجله «پلی‌بوی» نشان داده شد. همانطور که کاپلان نوشت: «شوک به قدری شدید بود که در یک مورد، کفش‌های سوژه به پرواز در آمد.»

این بخش روان‌پزشکی به ریاست «اوبری لِوین»، معتادان، معترضان درستکار، بیماران روانی و مخالفان سیاسی را نیز هدف قرار می‌داد. او این افراد را نیز تحت شوک درمانی وحشیانه قرار داد. برخی از آن‌ها به کار اجباری و اخته شیمیایی نیز مجازات شدند. بسیاری از سوژه‌ها در طول برنامه و بعد از آن خود را کشتند.

بین سال‌های ۱۹۶۹ تا ۱۹۸۷، حدود ۹۰۰ مرد و زن مجبور به انجام عمل‌های جراحی تغییر جنسیت در بیمارستان‌های نظامی شدند تا آن‌ها را از همجنس‌گرایی درمان کنند. به کسانی که جان سالم به در بردند هویت جدیدی داده شد، از خدمت سربازی مرخص شدند و به آن‌ها گفته شد که با عزیزان خود تماس نگیرند. گاهی اوقات، این افراد قبل از اتمام عمل جراحی ترخیص می‌شدند، بنابراین بعدا نیاز به اقدامات اضافی داشتند.

لوین سرانجام توسط «کمیسیون حقیقت و آشتی آفریقای جنوبی (TRC)» به دلیل نقض فاحش حقوق بشر مشهور شد. به طرز تکان دهنده‌ای، این باعث نشد که او نتواند به کانادا نقل مکان کرده و شغل جدیدی در دانشکده پزشکی دانشگاه کلگری پیدا کند. او در آنجا،  بعدا در سال ۲۰۱۳ به اتهام آزار و اذیت سه بیمار تعیین شده توسط دادگاه مجرم شناخته شد. به همین دلیل، او پنج سال زندان دریافت کرد، اما در سال ۲۰۱۶ به او آزادی زودهنگام اعطا شد.

نتیجه گیری

در این مطلب، از میان وحشتناک‌ترین آزمایش‌های روان‌شناختی، ۷ آزمایشی که سوژه‌های آن‌ها انسان‌ها بودند ارائه نمودیم. این آزمایش‌ها تاثیر بسیار بدی روی افراد مورد آزمایش داشتند و آن‌ها را تا آخر عمرشان دچار انواع مشکلات روانی نمودند.

فیسبوک
لینکدین
واتساپ
تلگرام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای ثبت دیدگاه وارد اکانت خود شوید...

برای ثبت دیدگاه وارد اکانت خود شوید...

اتاق فرارهای پیشنهادی