بعد از اینکه توی مسیر راهتونو گم میکنین به ناچار میرین به سمت روستا. اما این روستا به طرز عجیبی خالی از آدم بوده و شما به ناچار به سمت تنها خونهای که چراغش روشن بوده میرین. بعد از ورود به این خونه پیرزن مهربونی از شما پذیرایی میکنه ولی چند دقیقه بعد …