حمید یه مرد درشت هیکل بود که تو خونه پدری زندگی میکرد…
حمید رسولی خیلی گرم و صمیمی بود.
تو محل زیاد میومد و با همه گرم میگرفت تا زمانی که تو خونهای که بهش ارث رسیده بود یه مستأجر تو طبقه پایینی اومد…
بعد از اون دیگه ما حمید رو تو محل نمیدیدیم…
نصف شبا با مستاجرشون که ظاهرا اسمش غلامرضا بود میرفت بیرون…
بعضی وقتا از پشت بوم خونه یه صداهایی میومد…
متوجه شدیم مأمورا غلامرضا رو به جرم قتلهای زنجیرهای دستگیر کردن…
غلامرضا خوشرو (ملقب به خفاش شب) رو چند سال پیش به جرم جاسوسی روسیه گرفتنش و چون مدرک نداشتن آزادش کردن…
اخبار میگفت اون همیشه توی قتل هاش همدست داشته و مسافرها رو میبرده خونه و میسوزوندشون…
باور نمیکردیم ولی فهمیدیم حتما حمید همدستشه…
ما تمام تلاشمون رو کردیم که حمید رو از خونه فراریش بدیم تا دیگه به این قتلها ادامه نده…
ولی نشد…