داشتم توی اینترنت یه سرچی میزدم و جاهای ترسناک ایران رو میدیدم که رسیدم به خونه جنی شمال…
حرفها و داستانهای زیادی پشت خونه جنی شمال شنیده بودم و باور هر کدومش برام کمی سخت بود از ماجرای اون ۴تا پسر بگیر توی سال ۶۴ که به اونجا رفته بودن تا اون سه تا دختر و خیلی چیزای دیگه…
ذهنم رو خیلی درگیر کرده بود و نمیتونستم حرفهایی که میزدن رو باور کنم تا بالاخره پیگیر داستان هاش شدم و تونستم با کلی زحمت یه نشونه به دست بیارم تو یکی ازین داستانها که گفته بودن یه نفر توی سال ۱۳۶۴ از خونه زنده بیرون اومده بود ولی دیوونه شده بود رفتم به دیدنش و فهمیدم اصلا شبیه دیوونههای دیگه نیست و حالتهای عجیبی داره بعضی وقتها خوب و سرحال بعضی وقتها میزنه به سرش و کارهای عجیب میکنه…
تو یکی از صحبت هامون ازم یه درخواستی کرد و خواست براش یکاری بکنم گفت عذاب میکشه و حالش خوب نیست و فقط یه چی میخواد اینکه یبار دیگه به اونجا بره و میتونه یه راز عجیب رو برام برملا کنه، قرار شد یه روز من جای اون تو تیمارستان بمونم و شما توی همون ساعتی که قرار گذاشتیم جلوی خونه باشید
این بازی متوقف شده است