امیدی ندارم به اینکه این نامه به دستتون برسه یا نه …
سارای دخترکم تو اون شب نحس دست به خودکشی زد …
حتی جسدش هم پیدا نشده فقط یه تیکه از لباس خونیش برام مونده …
بیک؛ اون جوون عاشق و سرحالم هم این روزا گوشه گیر و تنهاست …
ترس از صداها و سایههای لعنتی هم نمیزاره کسی نزدیک خونش بشه …
نمیدونم اومدنتون به این خونه چیزیو حل میکنه یا نه …
اما من به کمکتون نیاز دارم …
از طرف سلطان
بزودی ..