من سعید، دوست صمیمی رضام
رضا پدر، برادر و خواهرش رو بخاطر یه بیماری نامشخص از دست میده، هرسهی اونا تو گورستانی سمت شمال کشور دفن شدن، رضا مدتهاست که از اون منطقه دورشده.
مدتیه خوابایی میبینه که خبر از نا آرامی روح خانوادش میده.
رضا تصمیم گرفته وارد اون گورستان بشه.
اهالی اون منطقه میگن که اون گورستان نفرین شده، و در گورستان فقط زمان اذان مغرب باز میشه.
اما غلام که تنها غسال اون گورستان و دچار جنون و دیوانگی شده.
همین باعث شده کسی جرات نکنه وارد گورستان بشه.
اما رضا موقع اذان مغرب واردگورستان شده چند روزه خبری ازش نیست.
به کمکتون نیازدارم.
بزودی ..