اواخر دهه ۱۹۸۰ است. «پاتریک بیتمن» بیست و هفتساله یکی از مدیران ثروتمند بانکداری سرمایهگذاری شهر نیویورک، هر روز بیشتر در خیالپردازیهای خشن و لذت طلبانهاش غرق میشود و سعی میکند تا جای ممکن نفس سیاه و چندشآور خود را از همکاران و دوستانش پنهان کند. او با شبکهای بسته از افراد پرزرق و برق و باکلاس ارتباط دارد. آنها حس برتری جویی یکدیگر را اغنا میکنند و تقریباً افکار مشابهی دارند. او و همکارانش غالباً به هیچ کس اهمیت نمیدهند. زندگی این ثروتمند نیویورکی، حول غذا خوردن در رستورانهای شیک میچرخد. «پاتریک بیتمن» به ظاهر نامزدی به نام ایولین دارد.
«پاتریک» کیست؟
شکی نیست که «پاتریک بیتمن» یک روانپریش است. او یک مرد وسواسی، غیر عادی و مرفه است که در یک شرکت مالی کار میکند.
«پاتریک» هم مانند بقیه کسانی که در شبکه ارتباطیاش هستند، پوچ، خودشیفته، خودخواه و پر از حس رقابت است اما تفاوت بزرگتری با بقیه دارد؛ «پاتریک» به دلایلی نامعلوم از یک بیماری روانی حاد رنج میبرد و خودش را پشت نقابی از یک فرد ثروتمند عادی با یک زندگی لوکس مخفی میکند. او برای حفظ جذابیت و تناسب اندام خود یک رژیم صبحگاهی روتین دارد و برای مراقبتهای پوستیاش از تعداد زیادی لوسیون، مرطوب کننده و ماسکهای صورت استفاده میکند. آنچه واقعاً در زیر این ماسکها وجود دارد کسی یا شاید چیزی غیر انسانی است. به عبارت دیگر او از پوستهای شبیه به انسان تشکیل شده اما وجود او تنها شامل حرص و آز و نفرت میباشد. حرص و طمع در خواستن آنچه دیگران ممکن است داشته باشند، انزجار از کسانی که انتظارات او را برآورده نمیکنند و از خودش زمانی که اولین یا بهترین نباشد. کسانی که «بیتمن» به قتل میرساند از اقشار مختلفی هستند؛ او روسپی ها، همکارانش و در نهایت حتی افراد تصادفی را شکار میکند.
«بیتمن» در نهان خودش از زندگی ناراضی است و رنج میبرد و تلاش میکند این رنج را به هر نوعی به دیگران هم منتقل کند. این انزجار او را به این نتیجه میرساند که میخواهد جهان را از شر اینگونه افراد که با استانداردهای او مطابقت ندارند خلاص کند. او افراد را به عنوان انسان نمیبیند بلکه فقط ویژگیهایی را از مردم انتظار دارد که اگر در آنها پیدایشان نکند برای از بین بردن افراد تلاش میکند.
در مورد «روانی آمریکایی» بدانیم
«روانی آمریکایی» در ژانر کمدی سیاه- جنایی- درام محصول سال ۲۰۰۰
کارگردان: «مری هارون» Mary Harron
نویسندگان: «پیترهوک» Peter Hook، «استفان هیگ» Stephen Hague، «گیلیان گیلبرت» Gillian Gilbert، «برنارد سامنر» Bernard Sumner و «استفان موریس». Stephen Morris
این فیلم ۱۰۱ دقیقهای با هزینهی ۷ میلیون دلاری ساخته شد و حدود ۳۴ میلیون دلار فروش داشت.
بازگران دیگری هم نقش آفرینی داشتند از جمله «ویلم دافو» در نقش کارآگاه دونالد کیمبال Willem Dafoe، «جارد لتو» در نقش پل آلن Jared Leto، «جاش لوکاس» در نقش کریگ مک درموت Josh Lucas، «سامانتا ماتیس» در نقش کورتنی راولینسون Samantha Mathis، «مت راس» در نقش لوئیس کاراترز Matt Ross، «بیل سیج» در نقش دیوید ون پاتن Bill Sage.
همه بازیگران در این فیلم ترسناک کمدی فوق العاده بودند بخصوص «کریستین بیل» Christian Bale اجرای بینظیری را ارائه داد که به تنهایی به اندازه تمام بازیهای عمرش جذابیت داشت. تماشاگران کاملاً میتوانند، هیولای بیروح و یک انسان بیچهره را در درون «بیتمن» ببینند.
داستان همیشگی جامعه سرمایه داری
نویسندهی طنزنویس داستان اصلی سعی داشته طنز ساسی را در کنار طنز تلخ بگنجاند و آن را در قالب شخصیت پلید «بیتمن» به نمایش بگذارد. او سعی داشته قشر ثروتمند و طرز فکر آنها را به نوعی در بخشهای مختلف داستان نشان دهد. همان کارهایی که نظام سرمایه داری با بشر کرده است. طنزی که در کنار سکانسهای خشن و معماگونهی فیلم میبینید کمی از بار سنگین این جنایی-روانشناختی در طول فیلم برایتان کم میکند.
در فیلم نیز لحن سلطه طلب، دستوری و نگاههای تحقیرآمیز و سرد «بیتمن» به اطرافیانش و در نهایت نقشههای شیطانی او را نشان میدهد و تلاش میکند هرکسی که کامل نیست و شاید بهتر است بگوئیم کسی که از خودشان و شبیه خودشان نیست را از سر راهش بردارد.
روانی آمریکایی در واقع در مورد سطحی نگری جامعه و بینظمی شدید اقتصادی که در بین اقشار مختلف آن زمان در جامعه وجود دارد صحبت میکند.
«پاتریک» را بیشتر بشناسیم
«پاتریک» یک شخصیت بیمار است که ظاهری بسیار خونسرد و آرام دارد، بسیار شیکپوش است و به جزئیات اهمیت زیادی میدهد. او یک ذهن ناآرام و مریض است که در قالبی از انسان قرارگرفته و برای تمام تلاطمهایش که خشم و جنایت تبدیل میشود دلایل بسیار خونسردانه و آرامی دارد. او تلاش میکند با انجام این خشونتهای وقیحانه به رضایت درونی برسد اما در نهایت خودش هم متوجه میشود که هیچکدام از آنها برای بهتر شدن حال او و اوضاع کوچکترین کمکی نکردهاند و خسته و درمانده از خودش زبان به اعتراف میگشاید. این اعترافات چنان توهمی و بیمارگونه هستند که هیچکس آنها را باور نمیکند و یا شاید اگر هم باور میکنند ترجیح میدهند وارد چنین جنایات سنگین و پیچیدهای نشوند و حتی خود بیتمن را هم تشویق میکنند که از اصرار به حقیقی بودن جنایات و اعترافاتش دست بردارد.
بیتفاوتی مطلق پاتریک، ویژگیهای حریص و غیرقابل کنترل او و جنونش و در مقابل نظم و وسواس و استانداردهای خاص او در نوع زندگیاش درد بسیار دائمی و شدیدی را برایش ایجاد میکند.
پاتریک در گفتگوی ذهنی با خودش میگوید که شاید از نظر پوست و گوشت و خون با دیگران مشابه باشد اما این تمام حقیقت نیست او هیچ وجه تشابه دیگری با انسانهای دیگر ندارد به جز طمع و احساس تنفر. به غیر از این گویا او هیچ حس شناخته شدهی دیگری ندارد. او در حضور خودش که در واقع وجود ندارد اعتراف میکند یک هویت از دست رفته دارد و احتمالاً همین بیهویتی است که به او اجازه میدهد تمام این جنایتها را انجام دهد و توجیهی برایش باشد از تبدیل کردن این دنیا به یک مکان بهتر. هرچند در قسمتهایی از فیلم نیز میبینیم او از کشتن برخی از افرادی که قبلاً تصمیم داشته آنها را از بین ببرد چشمپوشی میکند و شاید همین حس تنفر و انزجار از خودش یا از فردی که در مقابلش قرار گرفتهاند باعث میشود چنین تصمیمی بگیرد و یا ممکن است برای از بین بردن آن هنوز دلیلی چندان کافی و قوی ندارد؛ طوری که آن خوی وحشی و حیوانی خبیث را در درون «بینمن» بیدار کند و بتواند دست به یک جنایت دوباره بزند.
«پاتریک» چطور به وجود آمد؟
در بخشهایی از فیلم روانی آمریکایی به نظر میرسد «پاتریک» الگویی برای قتلهایش دارد؛ «تد باندی» یک قاتل روانی که در دههی هفتاد زندگی میکرده و شباهتهای زیادی از لحاظ ظاهر و رفتار و نوع ارتباط با زنها و مدل قتلهایش با پاتریک دارد. اما مشخص نیست که پاتریک تحت تاثیر از اطلاعاتش در مورد «باندی» و تقلید این شخصیت این کارها را انجام میداده و یا فقط یک حقیقت مشابه با خودش را میشناسد که به او ثابت میکند که خودش تنها بدی و سیاهی این دنیا نیست و افراد دیگری هم با دلایل خودشان وجود دارند که از یک روان به هم ریخته مستثنی نیستند. قبلاً درباره «باندی» فیلمی هم ساخته شده است اما خب به هر حال «مری هارون» توانست به خوبی و با مهارت کافی دست سازندگان این فیلم را در به نمایش گذاشتن یک قاتل «روانی تر» از پشت ببندد.
آنچه «روانی آمریکایی» را دیدنیتر میکند
«مری هارون» کاملاً سزاوار کسب اعتبار به عنوان خالق یک فیلم عالی بود، که میتواند در شکل گرفتن نقدهای فراوان مثبت در مورد تمام فیلمهای او با چنین پیش زمینهای بسیار موثر باشد.
استفاده از موسیقی پاپ کلاسیک و غیرکلاسیک دهه ۸۰ برای ایجاد یک احساس سبک در فیلم و باورپذیرتر شدن فضا بسیار کمک کننده بود. همانطور که در فیلم دیده میشود در موقعیتهای مختلف پاتریک موسیقیهای مختلفی گوش میکند که برایش حال و هوای خاصی را به وجود میآورد.
برای تمام خوانندگان رمان «ایستون الیس» Easton-Ellis و داستانی که فیلم «روانی آمریکایی» از آن گرفته شده جالب بود بدانند چطور میشود این جزئیات را به یک فیلم تبدیل کرد، قتلهای «بیتمن» در فیلم چطور نمایش داده میشوند، این روانی آمریکائی چطور قرار است بینندگان را با نفس ترسناک خودش همراه کند، چه کسی قرار است نقش او را ایفا کند و بسیاری چالشهای دیگر. اما زمانی که «مری هارون» این فیلم را ساخت تصویری فوقالعاده و فراتر از آنچه انتظار میرفت به همه پیشکش کرد طوری که جای هیچگونه اعتراضی را به جای نگذاشت. هرچند «هارون» تا جایی که میتوانست به محتوای داستان پایبند مانده بود اما «الیس» از این اقتباس چندان هم راضی نبود. به هر حال این مشکل در تمام فیلمهای اقتباسی از داستانها وجود دارد و معمولاً نویسندهها کتابشان را مثل بچههایشان میپرستند و هر نوع کم و کاستی در اجرای فیلم برایشان گران تمام میشود و به راحتی قابل پذیرش نیست.
بینندگان هرگز مطمئن نیستید که جنایات «بیتمن» واقعی هستند یا فقط خیالی بیش نیستند. اما حرکت وی به سمت جنون، کاملاً واقعی است و توسط «بیل» با مهارت خاصی اجرا شده است. اکثر بینندگان باور دارند «بیتمن» در توهم خودش این قتلها را انجام میداده و در واقع میل شدیدی به انجام این کار داشته و این مسئله برای همیشه برایتان یک سوال باقی خواهند ماند اما آنچه در فیلم نشان داده میشود چیزی بیش از یک توهم صرف است.