نیکدان با بازی بن افلک (Ben Affleck) که نویسندهی پیشین بوده و الان نویسندگی را کنار گذاشته و یک کافه را مدیریت میکند و همسر پرهیاهوی او امی با نقش آفرینی روزاموند پایک (Rosamund Pike) در ۲ ساعت و ۲۹ دقیقه، قابی از یک ازدواج ترسآور را برای بیینده ترسیم میکنند. قطعاً کارگردانی دیوید فینچر (David Fincher) را نمیتوان در بوجود آمدن چنین معمای پیچیدهای نادیده گرفت.
در «دختری که ناپدید شد» چه میگذرد؟
امی در پنجمین سالگرد ازدواجشان گم میشود و نیک به عنوان اولین مظنون تحت فشار پلیس و چالشهای رسانهای قرار میگیرد. اما واقعیت همان چیزی نیست که بینندگان تصور میکنند. کمی صبر کنید و از این سیرک مهیج لذت ببرید. البته اگر بتوانید در تمام مدتی که فیلم را تماشا میکنید صبور باشید و خشم خودتان را کنترل کنید.
فکر نکنید که باید این فیلم را ببینید و بعد از مدتی که گذشت با معماها رو به رو خواهید شد حتی اولین سکانس فیلم هم با یک مونولوگ گیج کننده شروع میکند و تا جای ممکن شما را تا اواسط داستان به اشتباه میاندازد و سوالات بسیاری را برای بیننده به جای میگذارد. شاید بهتر است بگوئیم حتی تا آخرین سکانس فیلم، بیننده هنوز نمیتواند خودش را قانع کند که آیا واقعاً آنچه هر کدام از شخصیتهای اصلی انجام دادهاند لزومی داشته و هرکدام از آنها حقیقتاً سزاوار این اتفاقات بودهاند یا نه.
یک- دو- سه- اکشن
گارگردان به خوبی مخاطب را در صحنههای گنگ و مبهم داستان با خودش به اینطرف و آنطرف میکشاند و بیننده درست در جایی که تصور میکند سرنخهایش از پیگیری روند داستان به نتیجه رسیده و حدسهایش درست از آب درآمدند ناگهان با یک دیوار بزرگ برخورد میکند و تمام تصوراتش فرو میریزد.
دیوید فینچر در دختری که ناپدید شد یک درام جنایی معمایی وحشتناک را ایجاد کرده که پر از بالا و پایین است. در مسیر داستان بیینده با بازیگری همراه میشود و با او همزاد پنداری میکند که چند دقیقه بعدتر متوجه میشود به کل اشتباه میکرده و همچنان در ادامهی داستان این تصورات و برداشتهای اشتباه با مخاطب گلاویز شده.
به قطع میشود گفت هیچکس نمیتواند حدس دقیقی از داستان این ازدواج معمایی داشته باشد و همه در مسیر پر پیچ و خم سناریو دچار ابهام میشوند. کارگردان، گروه تهیه کنندگان، (سین شفینCeán Chaffin، آرنون میلچان Arnon Milchan، جاشوا دونن Joshua Donen، ریس ویترسپون Reese Witherspoon)، گیلیان فلین Gillian Flynn به عنوان نویسنده و تمام عوامل فیلم از هیچ کمکی برای گنگتر شدن داستان دریغ نکرده اند.
در دختری که ناپدید شد چه میبینیم؟
بعد از اینکه امی گم میشود نیک مظنون اصلی است و با وجود لبخندهای عصبی و خونسردی محافظهکارانهاش پلیس و رسانهها و مردم را کنجاوتر و مشکوکتر میکند و بیینده را مجاب میکند که هرچه خشم دارد سر نیک خالی کند اما در ادامه مسیر، سناریو به یکباره تغییر میکند و مخاطب باید به دنبال راهی برای توجیه یافتههایش باشد، همه چیز تغییر میکند و روایت دیگری از این ازدواج بهتآور نقل میشود. بخشی از فیلم به کنکاش در مورد راز یک قتل یا جنایت احتمالی میپردازد و بخشی دیگر یک ازدواج بهم ریخته و مشکلات زناشویی نه چنان خوشایند را بررسی میکند و به گذشته فلش بکهایی میزند که کمک میکند تا حدودی از این راز پرده برداشته شود. نیک در ابتدا به عنوان مردی که به نظر بیهدف، کلافه و خسته از زندگی است معرفی میشود و همه شواهد حاکی از اینست که توانایی مدیریت درست ازدواج خود را نداشته؛ امی هم به عنوان یک همسر عاشق پیشه و فداکار نشان داده میشود که گم شده. اما در واقع همه چیز فقط یک تظاهر محض است و درتک تک سکانسها تا آخر فیلم نقشها از اول بازسازی و ویرایش میشوند.
در این درام معمایی نقش آفرینیهای پیچیدهای برای بازیگران تعریف نشده و هرکدام نقش سادهی یک زن تیپیکال یا یک شوهر درمانده و یک بازپرس معمولی را ایفا میکنند و مخاطبین به راحتی این شخصیتها را میپذیرند. چیزی که در خلال داستان شما را درگیر میکند دقیقاً فقط خود سناریو است. بازی با برداشت بیینده از داستان است که فیلم را اینچنین ابهامآور میکند. تمامی شخصیتها در زیر لایههای پنهانی از ابهام مخفی شدهاند که برای آشکار شدن حقیقت واقعیشان باید صبور بود. حتی در قسمتهایی از فیلم به شدت به نظر میرسد خود شخصیتها هم از آنچه اتفاق افتاده اطمینان ندارند.
بازیگران در این فلیم تلاش میکنند بسیار خونسرد و آرام نقش آفرینی کنند و هیچ هیجان و تکنیک بازیگری چندان چشمگیری در طول فیلم از آنها نمیبینیم. اما گویا این آرامش و روال یکنواخت در بازی آنها کاملاً عامدانه هستند. «دختری که رفت» با یک نگاه بسیار انتقادی، بیمارگونه و خشمگین موضوع ازدواج و درگیریهای مربوط به آن از جمله فشارهای اقتصادی و تاثیرات ناشی از آن بر روی زوج ها، عکس العملها و رفتارهای انسانی و مسائل ریز و درشت دیگر را از نگاه یک ذهن ناآرام به نمایش میگذارد.
سکانسها در فضاهای کاملا عادی مثل رستوران، خانه و اتاق بازجویی اداره پلیس نشان داده میشوند و همچنان بنظر میرسد با یک نیت قبلی خبری از طراحی صحنه و نورپردازی خارق العاده و فوق اعاده نیست همه چیز کاملاً نرمال است و در واقع صحنهپردازی اصلی در داخل داستان وجود دارد.
در مورد Gone girl چه گفته میشود؟
در نقدهایی که برای این درام آورده شده از داستان این فیلم به عنوان خورده جنایتهای زن و شوهری مدرن یاد میشود که چندان هم بیربط نیست. آشوبی که مشخص نیست دقیقاً چرا و از کجا شروع میشود. البته نه با این غلظت ولی نمونههای تلطیف شده از این دست را در ازدواجهای امروزی که در دنیا به چشم هم میتوان دید. اگر بخواهیم مثبت نگر باشیم میتوانیم بگوئیم فینچر قصد داشته یک پایان ترسناک را به تصویر در بیاورد تا مخاطب بداند احتمالاً انتقام گرفتن به این سادگیها هم نیست و همه چیز در زندگی همانطور که فکر میکنیم پیش نمیرود.
دختری که ناپدید شد با هزینهای در حدود ۵۰ میلیون دلار ساخته شد و توانست ۱۶۷.۸ میلیون دلار در گیشهها فروش کند. فینچر مثل همیشه یک معما و جنایت مرموزی را مطرح میکند که مانند همهی کارهای دیگرش انتقادات و بازخوردهای بسیار متفاوتی دریافت کرد اما به صورت بیعیب و نقصی در طراحی معماهای طولانی و حیرتآور که در نهایت تا ساعتها ذهنتان همچنان درگیر باشد مهارت دارد و در انتهای فیلم در سکوتی غیر قابل پذیرش شما را با آنچه در سرتان میگذرد تنها میگذارد. او توانست یک رقص پر پیچ و تاب از انتقام، ترس، دلهره، عشق و جنون را به تصویر بکشد و گویا مخاطب را نادیده میگیرد و هر کاری دلش میخواهد انجام میدهد. در بخشی از فیلم مخاطب کاملاً با سناریو همسو پیش میرود اما تا جایی که متوجه میشود آنچه فکر میکرده درست نبوده که دیگر راه برگشتی برای بیننده وجود ندارد، او هم در تلهی سناریو گیر کرده و ناچار میشود خواست کارگردان را در به نتیجه رساندن داستان بپذیرد.
در مورد این فیلم گفته شد که به شکل خشنی این خشم و کینه و انتقام و این نارضایتیها به تصویرکشیده شده آن هم در مقابل موضوع ظریف و حساسی مثل ازدواج. همه سعی میکنند آهسته و رمزآمیز رفتار کنند پر از تضاد باشند، در یک آن یک نقش از شخصیتی محبوب و قابل اعتماد به فردی اعصاب خورد کن و منفور تبدیل میشود که همه دوست دارند سر به تنش نباشد. رفتار پلیس به نظر ساده انگارانه میآید اما واقعاً اطلاعات بیشتری هم برای پیگیری واقعیت در دسترس نیست و با نگاهی عمیقتر بالاخره مخاطب قانع میشود که خب این نهایت تلاششان بوده و کمی بعد که مشغول هضم این پیچیدگیها هستیم میبینیم تحقیقات پلیس کاملاً فانتزی بوده و اصلاً نتوانسته به درستی ماجرا را تحلیل کند و مدارک کافی به دست بیاورد و باز هم سعی میکنیم خودمان را به نحو متفاوتی متقاعد کنیم. در نیمهی دوم فیلم داستان سعی دارد این به اصطلاح خرده جنایتها در کمال آرامش اتفاق بیوفتد چنانچه خشم و کینهی در پس پرده شخصیت نامتعادل فیلم به صورت کاملاً نامحسوس اما به طور واضحی قابل لمس است.
آیا دختری که نا پدید شد را ببینم؟
در تمام مدت ۱۴۹ دقیقه تماشای فیلم دختری که ناپدید شد، بیننده باید فقط منتظر باشد، منتظر اتفاقات عجیب و پیشبینی نشده، منتظر آشکار شدن یک سری اتفاقات گمراه کننده، منتظر به دست آمدن اطلاعات جدید و…. حتی زمانی که مخاطب متوجه میشود هر چه حدس میزده اشتباه از آب در آمده از پیشبینی کردن و حدس زدن هم ناامید میوشد و به طرز عجیبی مجبور میشود همچنان به این انتظار تن بدهد.
اقتباس بیکم و کاست از کتاب گیلیان فلین که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد و فروش خوبی داشت خودش به تنهایی داستان کامل و رمزآمیزی دارد و این در به وجود آمدن نتیجهای که انتظار میرفت بیتاثیر نبود. دیوید فینچر طبق معمول با مهارت فراوان توانست بار دیگر بییندگان را برای حدود دو ساعت و نیم رو به روی صفحه تلویزیون میخکوب کند و دل همه را به آشوب بیاندازد. اگر فکر میکنید در پیشگویی استاد هستید و میتوانید دست نویسنده و کارگردان را از قبل بخوانید یا ذوق خوبی در نتیجه گیری داستانها دارید پیشنهاد میکنم حتماً تجربه و استعداد خودتان را با دیدن این فیلم محک بزنید، تا جایی که میتوانید داستان را دنبال کنید و هیچ سکانسی را از دست ندهید، هیچکدام از جزئیات را از قلم نیندازید و بعد، از یک تا ده به برداشت خودتان نمره بدهید. البته اگر تا آخر داستان توانسته باشید در مورد حدسهایی که زده بودید و آنچه دیدهاید به اندازه کافی مطمئن باشید.