کی فکرشو میکرد که همهی ما دوباره توی blackwood دور هم جمع بشیم؟ البته همه که نه. همه به جز هانا و بث…
همه چیز تو این ۱ سال خیلی زود گذشت. شاید اگه ما اون شوخیه بچگانه رو با هانا نکرده بودیم، از کلبه فرار نمیکرد. شاید بث تنها توی جنگل نمیرفت که هانا رو پیدا کنه…
هنوزم بعضی وقتا صداشونو میشنوم و صورتشون جلوی چشمامه. بیچاره جاش که امروز ۱سال از اون موقع میگذره و هیچ خبری از خواهراش نداره. نمیدونم چی تو فکرشه که دوباره هممونو دعوت کرده به اون کوهستان و کلبهی لعنتی. اما از ما خواسته برای زنده نگه داشتن یادشون دوباره دور هم جمع بشیم.
هرچقدرم برگشتن به اونجا سخت باشه باید اینکار و انجام بدیم
برای جاش، هانا و بث…
معرفی و بررسی اتاق فرار تا سپیده دم بهزودی اضافه خواهد شد.